رمان آرامش پارسا پارت 2

۴ فروردین ۱۳۹۹ majid soltani 2628 بازدید

پارت دوم

پارسا تک خنده ای صدادار کرد و دستش را دور کمرش انداخت. یک تای ابرویش را بالا انداخت و ذره ای از ویسکی را خورد.
سرش را توی موهای خرمایی رنگ دخترِ مقابلش فرو برد و نفس عمیقی کشید. دستش را روی کمرش حرکت داد و بوسه ای زیر گردنش گذاشت. آرامش کمی خودش را عقب کشید که پارسا با صدایی که می دانست چه تاثیری روی طرف مقابلش می گذارد، لب زد:
« نگفتی اسمت رو… چی صدا کنم این بانوی جوان رو؟ »
گوشه لب آرامش بالا رفت و روی پنجه پا بلند شد. توی چشم های میشی و پرجذبه‌ی پارسا زل زد و با لحنی که پر بود از آرامشی تصنعی، سرش را روی گردنش کج کرد و صدایی شبیه به ناله از حنجره اش خارج شد:
« آرامشم… آرامش پارسا… »
ناگهان لبخند پارسا از روی لب هایش جمع شد و حس کرد جانی توی پاهایش نیست.
نفسش رفت و به چشم های درشت و گیرای دختر مقابلش زل زد و آن نامِ آشنا، توی گوشش زنگ خورد.
مدام نگاهِ اشکی دختری، از میان خاطرات دورش، در ذهنش تداعی می شد و قولی که با پستی و در دنیای نوجوانی، زیر پا گذاشته بود.
حالا کسی مقابلش ایستاده بود که وجدانِ خفته‌ی بیست و پنج ساله‌اش را برایش بیدار کرده بود.
آرامش قدمی نزدیک تر شد و ناخودآگاه ابروانش را بالا انداخت:
« چی شد جناب پارسا حکمت؟ اسمم به مذاقتون خوش نیومد؟ »
پارسا قدمی عقب رفت و دست هایش را از تنِ دخترِ زیادی لوندِ مقابلش جدا کرد.
به نفس نفس افتاد و با حال بدی که نفهمید ناگهان از کجا گریبانش را گرفت،
سیگاری آتش زد و تا لب پنجره های قدی پیش رفت. به منظره‌ی زیر پاهایش چشم دوخت و ناگهان برگشت. سر تا پای آرامش را از نظر گذراند و پک عمیقی به سیگارش زد.

توجه : این رمان با اجازه نویسنده در این سایت منتشر شده

توجه : این رمان در حال تایپه و هر زمان نویسنده پارت بزاره داخل سایت قراره میگیره

لینک کانال تلگرام نویسنده

Https://T.Me/ShamimNovel