رمان آرامش پارسا پارت 3
آرامش با قدم هایی آرام و پر از عشوه های دخترانه تا پشت پارسا رفت و دست روی شانهاش گذاشت:
« چی شد عشقم؟ چرا یهو پس کشیدی؟ چی اذیتت میکنه؟ »
پارسا لبخند نیمه جانی زد و دست روی دستِ دختر گذاشت. آرامش سرش را از روی شانهاش کج کرد و پر خنده نگاهش کرد:
« تو که از توی ماشین می خواستی منو با خودت همراه کنی… چی شد؟ چرا پس کشیدی؟ »
پارسا سیگارش را توی جاسیگاری خاموش کرد و هر دو دستش را توی جیب هایش فرو برد. با فاصله، آرامش را برانداز کرد و سر تا پایش را از نظر گذراند. هنوز هم اخم داشت… هنوز هم پر بود از تردیدی که به سینه اش چنگ می زد و تقلای قلبش را زیاد می کرد. برای دختر مقابلش زیادی هیجان داشت اما حالا با شنیدن آن نام، تمام وجودش به بیست و پنج سال پیش پر کشیده بود و خاطرهای که حالا بیشتر شبیه به کابوس بود.
سرش را روی گردنش کج کرده بود و با ژست دلفریبی، آرامش را براندازه می کرد.
لب هایش از هم فاصله گرفتند و خیره در نگاهِ خندان آرامش که انگار کینه ای در پسِ عسلیِ چشم هایش پنهان بود و برق می زد، پرسید:
« چند سالته؟ »
آرامش لبخند دلفریبی زد و قدمی جلو رفت. دست روی سینه پهن و مردانه پارسا گذاشت و آن را نوازش کرد. زمزمه وار گفت:
« بیست و پنج… »
آن عدد، ناگهان پتک شد و توی سرش فرود آمد. قلبش… قلبش پر از اضطراب می کوبید و دلش تمامِ قرارش را از دست داده بود.
ناگهان عقب کشید و دست های آرامش روی هوا ماندند… آرامش خندید… خنده ای که خیلی زود حالت قهقهه گرفت و زودتر از آن، بند آمد. سرش را روی گردنش کج کرد و پرسید:
« چیزی اذیتت می کنه عزیزم؟ »
توجه : این رمان با اجازه نویسنده در این سایت منتشر شده
توجه : این رمان در حال تایپه و هر زمان نویسنده پارت بزاره داخل سایت قراره میگیره
لینک کانال تلگرام نویسنده
Https://T.Me/ShamimNovel
مطالب زیر را حتما بخوانید:
قوانین ارسال دیدگاه در سایت
چنانچه دیدگاهی توهین آمیز باشد و متوجه اشخاص مدیر، نویسندگان و سایر کاربران باشد تایید نخواهد شد.
چنانچه دیدگاه شما جنبه ی تبلیغاتی داشته باشد تایید نخواهد شد.
چنانچه از لینک سایر وبسایت ها و یا وبسایت خود در دیدگاه استفاده کرده باشید تایید نخواهد شد.
چنانچه در دیدگاه خود از شماره تماس، ایمیل و آیدی تلگرام استفاده کرده باشید تایید نخواهد شد.
چنانچه دیدگاهی بی ارتباط با موضوع آموزش مطرح شود تایید نخواهد شد.
نظرات کاربران