رمان آرامش پارسا پارت 6
مگر می شد در آن میشی های جذاب نگاه کرد و غرق نشد؟ مگر می شد برق شیطنتی که حتی بعد از گذشت چهل سال توی چشم هایش می درخشید را ندیده گرفت؟
از روی شانه سر چرخاند و با همان غمی که به نگاهش دست درازی می کرد، خیره ی پارسا شد که به نقطه ای زل زده بود و انگار در آن دنیا نبود.
قدمی عقب رفت و برگشت. مقابلش ایستاد و سد نگاهش شد. سرِ پارسا بالا آمد و صدایش در گلویش شکست:
« چرا؟ چرا اینجوری وارد زندگیم شدی؟ »
آرامش پوزخند دردناکی زد:
« شنیده بودم خیلی هوس بازی و حتی به خر ماده هم رحم نمی کنی. باور نمی کردم… »
انگار کسی روی سینه ی پارسا مشت می کوبید و نقطه به نقطه اش را داغ می کرد. بلند شد و قدمی به سمت آرامش برداشت؛ قدمی استوار که به قدر کافی پر جذبه و ترسناک به نظر می رسید و موجب شد آرامش قدمی به عقب برگردد. انگشت اشاره اش را مقابلش گرفت و فکش منقبض شد:
« مراقب حرف زدنت باش… »
آرامش دستش را کنار زد و یقه اش را چسبید:
« اِ… راست می گی؟ تا حالا کجا بودی؟ فکر کردی چی به روز مه جبین اومد؟ هان؟ فکر کردی چی به روز بچه ای که ساختی اومد؟ »
پارسا دستش را روی دست های مشت شده ی آرامش گذاشت و دست دیگرش را روی کمرش حرکت داد تا آرامَش کند… آرامش هیستیریک لرزید و فریاد زد:
« دست کثیفت رو به من نزن… دستت رو به من نزن نامرد… نامرد عوضی… »
پارسا حالِ بدش را با تمام وجودش احساس می کرد و از خودش بیزار می شد. هیس گویان او را در آغوشش حبس کرد:
« آروم باش… آروم باش آرامش… هیس… »
اما آرامش آرام که نمی شد هیچ؛ انگار هر لحظه بیشتر گر می گرفت و آتشِ زیر خاکسترش شعله ور می شد.
توجه : این رمان با اجازه نویسنده در این سایت منتشر شده
توجه : این رمان در حال تایپه و هر زمان نویسنده پارت بزاره داخل سایت قراره میگیره
لینک کانال تلگرام نویسنده
Https://T.Me/ShamimNovel
مطالب زیر را حتما بخوانید:
قوانین ارسال دیدگاه در سایت
چنانچه دیدگاهی توهین آمیز باشد و متوجه اشخاص مدیر، نویسندگان و سایر کاربران باشد تایید نخواهد شد.
چنانچه دیدگاه شما جنبه ی تبلیغاتی داشته باشد تایید نخواهد شد.
چنانچه از لینک سایر وبسایت ها و یا وبسایت خود در دیدگاه استفاده کرده باشید تایید نخواهد شد.
چنانچه در دیدگاه خود از شماره تماس، ایمیل و آیدی تلگرام استفاده کرده باشید تایید نخواهد شد.
چنانچه دیدگاهی بی ارتباط با موضوع آموزش مطرح شود تایید نخواهد شد.
نظرات کاربران