چه اجبار شیرینی است که من و تو را ما می کند و خاکستر چشمان مرا در دریای آبی چشمان تو غرق میکند... چه اجبار شیرینی است اگر در امتدادش تو ...

قلبم بی تابانه بهانه ی کسی را میکند که بار سفر بسته و رفته است. رفته و چقدر زود از یاد برده که نگاهی بی صبرانه منتظر نگاه های اوست که چقدر آغوشی ...

همه چیز از خواندن یک کتاب آغاز شد. کتابی که دروازه‌ی دو دنیا مردگان و زندگان را باز می کند و ارواح حریصانه بدن انسان ها را تصاحب می کنند. آنها ...

آرشیدا یکتاهستم ملقب به آشی دختر سپهر یکتا یه برادر وخواهر بزرگ تر از خودمم دارم آرام خواهریم مزدوجه و برادرمم تو فرانسه درس میخونه منم خیر سرم پلیس شدم ...

پارت دوم پارسا تک خنده ای صدادار کرد و دستش را دور کمرش انداخت. یک تای ابرویش را بالا انداخت و ذره ای از ویسکی را خورد. سرش را توی موهای خرمایی ...

ماتیسا دختر نازپرورده عمارت سماواتی‌ها دل در گرو پسرعمویی دارد که دلش را به تاراج برده، هر دو شیفته و واله یکدیگرند. اما همیشه آنچه که باید بشود، نمی‌شود. خورشید به ...

داستان درباره ی دختری به اسم عایشه هست ، که با فروختن زمین پدری با پسری به اسم #سدید آشنا میشه و سعی می کنه که اون و به راه ...

الوند ادیب، مردی که در کودکی از خانواده طرد شده و در خانه‌ی مردی به نام حیدر بزرگ می‌شود و حالا پریناز؛ دل در گروِ الوند داده... اما حقایقی که از ...

از اون جایی که از هر چیزی که منع بشی برات شیرین تره، دختر داستان ما هم عاشق ممنوع ترین پسر فامیل نسبت به خودش می شه..... با ما همراه باشید ...

درباره دختري به اسم مانياس كه بعد از ديپلم به دنبال علاقش رفته و آشپزي رو انتخاب كرده بعد از گرفتن مدارک بين الملي آشپزيش دنبال كار ميگرده و بعد ...

آرامش با قدم هایی آرام و پر از عشوه های دخترانه تا پشت پارسا رفت و دست روی شانه‌اش گذاشت: « چی شد عشقم؟ چرا یهو پس کشیدی؟ چی اذیتت میکنه؟ ...

زین پس... مرا به نام نامیه عشق بخوان! به یاد چشم هایم... لب هایم... رفتار و اخلاقم... زین پس... مرا به نام نامیه عشق بخوان! آرام نا آرامی که با شیطنت ...