مگر می شد در آن میشی های جذاب نگاه کرد و غرق نشد؟ مگر می شد برق شیطنتی که حتی بعد از گذشت چهل سال توی چشم هایش می درخشید ...
توضیحات بیشتر
چیزی در دل پارسا جوشید و تمام تنش داغ شد. با چشم هایی گشاد شده به دختری زل زد که تا همان چند دقیقه قبل هم به چشم دیگری نگاهش ...
توضیحات بیشتر
پارسا عقب تر رفت و خودش را که در مرز نابودی می دید، روی مبل انداخت. دستش را با حالت کلافه ای روی صورتش کشید و با اخمی که درونِ ...
توضیحات بیشتر
پارت دوم
پارسا تک خنده ای صدادار کرد و دستش را دور کمرش انداخت. یک تای ابرویش را بالا انداخت و ذره ای از ویسکی را خورد.
سرش را توی موهای خرمایی ...
توضیحات بیشتر