دختر حاج سید غلام رضا ملکوت... قاضی کاشانی ، از خانه به قصد خروج از مرز ، توسط یک قاچاقی به نام منوچهر ، فرار میکند، در مسیر تریلی حاوی ...
توضیحات بیشتر
پارسا حکمت، مردی عیاش و خوش گذران که در ۱۵ سالگی باعث باردار شدن مه جبین پارسا میشه و با درگیر شدن خانواده ها، به همراه خانوادش برای همیشه از ...
توضیحات بیشتر
مگر می شد در آن میشی های جذاب نگاه کرد و غرق نشد؟ مگر می شد برق شیطنتی که حتی بعد از گذشت چهل سال توی چشم هایش می درخشید ...
توضیحات بیشتر
چیزی در دل پارسا جوشید و تمام تنش داغ شد. با چشم هایی گشاد شده به دختری زل زد که تا همان چند دقیقه قبل هم به چشم دیگری نگاهش ...
توضیحات بیشتر
پارسا عقب تر رفت و خودش را که در مرز نابودی می دید، روی مبل انداخت. دستش را با حالت کلافه ای روی صورتش کشید و با اخمی که درونِ ...
توضیحات بیشتر
آرامش با قدم هایی آرام و پر از عشوه های دخترانه تا پشت پارسا رفت و دست روی شانهاش گذاشت:
« چی شد عشقم؟ چرا یهو پس کشیدی؟ چی اذیتت میکنه؟ ...
توضیحات بیشتر